دقت کرده اید بعضی از انسان ها مانند بادکنک هستد.
جثه ای بزرک اما به نخی نازک وصل اند.
از بیرون ظاهری قرمز اما از درون بی رنگ.
از بیرون ظاهری پر محتوا اما از داخل فقط هوا.
با همه بزرگی اش جهت اش را بادی مشخص می کند که شاید از هر طرف بوزد.
تا رهایش می کنی از دستت فرار میکند.
در دریا غوطه ور است در آسمان شناور است و در زمین سردرگم.
هدف اش را در زندگی؛ آب هوای خاص آن منطقه یا آن زمان مشخص می کند.
بهتر است این گونه بگویم در هر سه حالت بدون حالت است.
فرق بین بهترین و بدترین شان را میزان باد داخلشان است نه نوع هوایی که داخل آن است.
اگر کسی بادکنکش را گم کنند شاید گریه کند ولی اگر سوراخ شود هیچ کس برایش گریه نمی کنه؛؛نه.
در دست هر کسی قرار می گیرد و صاحب مشخصی ندارد.
بعد از ی لذت صاحبانشان ؛ آن را رها می کنند.
و دیگر هیچ کس او را نمی شناسدمثل انسان ها.مثل انسان ها و مثل انسان ها.

بادکنک وجودت را بترکان تا آزاده شوی.


جانم گرفتی و مقام پستی به دستم دادی
آری این بار تو بانی شدی وباز فرارم دادی
من پسرکی کوچک مغز تهی از عشق بودم
تو آمدی و عقلم یدی و جام عشقم دادی
آری پست ترین مقام است عاشقی در نظرم
تو به من گفتی بیا و جرعه ای به قلبم دادی


نویسنده: محمدرضا صادقی نیا











مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها